وقتی بدون درخواست کودکان یابر اثر چغلیکردن یکی از آنها همچون سوپرمن وارد نزاع میشویم تا مساله را حل کنیم، به فرزند خود کمک میکنیم یک دستپاچلفتی همیشه متکی باشد، کسی که عادت به بازندهشدن ندارد و مدام از اهرم مامان و بابا برای حل مساله کمک میگیرد.
بیایید مساله ای مهم مانند کشمش و گرفتاری های کودکانه را از منظری دیگر ببینیم و با طرح چند پرسش این مساله را بازبینی کنیم:
1. آیا بگومگوهای کودکان همواره اسیب زاست و باید سریع خاتمه یابد؟
2. ایا مداخله مستقیم والدین و هراس آنها از بیخ پیدا کردن مرافعه بین کودکان منجر به تقویت تاب آوری و ذهن حل مساله ای کودکان می شود؟
3. آیا مدیریت سوپرمنی والدین در هر بگومگویی به کودک امکان شناسایی استانه تحمل خودش و دیگران را خواهد داد؟
4. ایا نوسان کودکان بین دو قطب دوستی / دشمنی یا قهر/اشتی امری غیرطبیعی است که نیازمند راهبری و کنترل والدین است؟
5. آیا همیشه دعوا و قلدرمابی همسالان منجر به از دست رفتن اعتماد به نفس کودک ما خواهد شد؟
6. آیا همواره باید نگران چهره کودکمان در انظار عمومی باشیم تا به عنوان یک قلدر یا توسری خور شناخته نشود
نظارت بر جمع بچهها باید غیر مستقیم با حداقل دخالت باشد. اجازه بدهید خودشان کشمکش کنند و راهحل را با آزمون و خطا بیابند.
تا مادامی که اسیب جسمانی شدید پیش روی کودک شما نیست به او فرصت استفاده از پتانسیل های حل مساله ذهنش را بدهید. کودکان زیر ده سال در بستر همین دعواها، قهر و اشتی ها با کودکان هم سال، شخصیت خود را پی ریزی می کنند.
مداخلگری مداوم والدین در حل مسایل و چالش های روزمره کودکان حداقل چند آسیب حتمی در پی خواهد داشت.
1. تقویت رابطه بند نافی و چسبنده کودک با والدین
2. عدم توسعه هوش هیجانی و توانمندی های بین فردی
3. عدم رشد توان مساله یابی و حل مساله مبتنی بر خوداتکایی
4. عدم اعتماد به جامعه بیرون از خانه
5. گرفتاری در آسیب ها و تله های ذهنی مانند تله فاجعه سازی، تله قربانی، تله کمال طلبی منفی .
حالا باید تصمیم بگیریم یک والد موثر در سایه باشیم یا یک ناظم/پلیس سوپرمنی همیشه وسط مهلکه.
منبع: ایرنا
درباره این سایت